کشتی گیری بود که در زورآزمایی شهره بود. بدر در میدان او هلالی بود و رستم به دستان او زالی.
قلمرو فکری:
کشتی گیری بود که در جنگیدن و نبرد مشهور بود و شهرت داشت. انسان قدرتمند و قوی هیکل در میدان مبارزه در مقابل او مثل یک انسان ضعیف و لاغر بود. و حتی رستم در برابرش مانند یک پیرزن، ضعیف و ناتوان بود.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
شهره |
نامبردار، نامی |
هلال |
ماه نو |
در میدان او |
در برابر او |
دستان |
دست ها |
به |
در |
||
بدر |
ماه کامل، ماه شب چهارده |
||
زال |
پیر فرتوت و سفیدمو، به ویژه زن |
فعل «بود» پس از واژه «زالی» ß حذف به قرینه لفظی
هلالی ß مسند
زالی ß مسند
میدان او ß ترکیب اضافی:
دستان او ß ترکیب اضافی:
نوع واو ß حرف پیوند
بدر ß واژه ساده
شهره ß واژه ساده
دستان ß وندی
زالی ß وندی
هلالی ß وندی
کشتی گیری ß وندی مرکب
زورآزمایی ß وندی مرکب
قلمرو ادبی:
بدر و هلال ß رابطه معنایی تضاد و تناسب
هلالی و زالی ß پایه های سجع
بدر در میدان او هلال بود ß تشبیه
رستم به دستان او زالی بود ß تشبیه و اغراق
عبارت «رستم به دستان او زالی» ß تلمیح دارد (به دلیل وجود رستم)
رستم، زال و دستان ß تناسب
دستان ß ایهام تناسب:
زال ß ایهام تناسب:
رستم و زال ß تضاد (رستم توانمند، زال ناتوان)
بدر و هلال ß تناسب
با جوانان چو دست بگشادی پای گردون پیر بر بستی
قلمرو فکری:
هنگامی که با جوانان مبارزه می کرد، حتی روزگار نیرومند را نیز اسیر خود می ساخت.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
گردون |
آسمان ، روزگار |
بربستن |
بستن ، بند کردن |
بگشادی |
می گشاد |
||
چو |
حرف ربط وابسته ساز، هنگامی که ، زمانی که |
بیت ß 2 جمله (جملۀ ساده و جملۀ غیر ساده)
جوانان ß متمم
پای گردون پیر ß یک ترکیب اضافی و یک ترکیب وصفی:
نهاد در هر دو جمله ß محذوف (کشتی گیر)
قلمرو ادبی:
بگشادی و بستی ß قافیه
پا و دست ß تناسب
جوان و پیر ß تضاد
دست گشادن و پای بستن ß تضاد
پای گردون را بستن ß کنایه از قدرتمند بودن
دست گشادن ß کنایه از زورآزمایی
پای گردون پیر ß استعاره پنهان، تشخیص
پیری گردون ß نمادی از تجربه و قدرت
جوانان ß نماد قدرت وغرور
پای گردون پیر بربستی ß اغراق
پیام:
زورمندی جوان کشتی گیر
روزی یاران الحاح کردند و مرا به تفرّج بردند؛ ناگاه مردی از کناره ای درآمد و نبرد خواست، خلق در وی حیران شدند؛ زوربازویی که کوه به هوا بردی!
قلمرو فکری:
یک روز به اصرار دوستان به گردش رفتیم. ناگهان کشتی گیر از گوشه ای بیرون آمد و خواست مبارزه کند. مردم با دیدن او شگفت زده شدند. کشتی گیر دارای چنان قدرتی بود که می توانست کوه را از جا در آورد و به طرف آسمان پرتاب کند.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
الحاح |
اصرار، پافشاری کردن |
خواست |
درخواست کرد |
کناره |
گوشه، کنج |
خَلق |
مردم |
حیران |
سرگشته |
||
به هوا بردی |
به طرف آسمان پرتاب کرد |
||
درآمد |
بیرون آمد، وارد شد، آمد |
||
تفرج |
گشت و گذار، تماشا، سیر و گردش |
||
حیران |
سرگردان، سرگشته، شیفته، شگفت زده |
حیران ß نقش مسندی
نوع واو ß حرف پیوند هم پایه ساز
مرا (من را) ß نقش مفعولی
یاران ß نهاد
ناگاه ß قید
کناره ß متمم
هوا ß متمم
وی ß متمم
کشتی گیر ß مرکب
زور بازو ß ترکیب اضافی:
قلمرو ادبی:
زور بازو ß مجاز از پهلوان دارای زور بازو
زور بازویی که کوه به هوا بردی ß اغراق؛ کنایه از زور بسیار
«زوربازویی که کوه به هوا بردی!» ß آرایه تمثیل
بازو ß نماد قدرت
کوه ß نماد بزرگی و شکست ناپذیری
کشتی گیر و نبرد ß تناسب
از هر طرف، نفیر برآمد. در حال که آن مرد دست بر هم زد، کشتیگیر پایش بگرفت و سرش بر زمین محکم زد.
قلمرو فکری:
از همه جا صدای فریاد بلند شد. در همان لحظه که کشتی گیر دست هایش را به نشانه شروع مبارزه به هم می زد، من پای او را گرفتم و سرش را محکم به زمین کوبیدم.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
نفیر |
صدای بلند، فریاد |
برآمد |
بلند شد |
در حال |
فوراً، همان دم |
دست بر هم زدن |
نشانه آغاز زورآزمایی |
هر طرف ß ترکیب وصفی:
پایش ß ترکیب اضافی:
سرش ß ترکیب اضافی:
دست ß مفعول
زمین ß متمم
نوع واو ß حرف پیوند هم پایه ساز
کشتی گیر ß مرکب
نفیر ß ساده
قلمرو ادبی:
دست، پا و سر ß رابطه معنایی تناسب
سر و بر ß جناس ناهمسان اختلافی
دست برهم زدن ß کنایه از آغاز کردن
سر بر زمین زدن ß کنایه از شکست دادن
گفتم: «علم در همه بابی لایق است و عالِم در آن باب بر همه فایق؛ استعداد مجرّد، جز حسرتِ روزگار نیست.»
قلمرو فکری:
به کشتی گیر گفتم: در مورد هر موضوعی، دانش و آگاهی داشتن بهتر است و انسان دانا در آن مورد پیروز و برتر از دیگران می شود. کسانی که صرفا آمادگی جسمانی بدون تکنیک دارند، جز حسرت و پشیمانی روزگار چیزی ندارند. دانش هر کاری را باید داشته باشی، وگرنه نمی توانی ادعای زورمندی کنی.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
باب |
زمینه، مورد |
لایق |
سزاوار ، شایسته |
مجرّد |
صِرف، تنها |
||
فایق |
دارای برتری، مسلّط، چیره |
آن باب ß ترکیب وصفی:
حسرت روزگار ß ترکیب اضافی:
همه ß ضمیر مبهم، متمم
و عالم در ... ß حذف «است» به قرینه لفظی
روزگار ß واژه دو تلفظی (روز + گار)
قلمرو ادبی:
لایق و فایق ß سجع، جناس ناهمسان اختلافی
علم و عالم ß شبه جناس، همریشگی
پیام:
پیروزی علم و آگاهی
نیاز به پرورش برای انسان مستعد
زو داری، چون نداری علمِ کار لاف آن نتوان به آسانی زدن
قلمرو فکری:
هنگامی که زور و بازو داری، اما علم و دانش کاری را نداری، نمیتوانی به آسانی ادعای مهارت در آن کار را داشته باشی.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
لاف |
سخنان بی پایه و اساس، دعوی باطل، ادّعا |
لاف زدن |
خودستایی کردن، ادّعای باطل کردن |
بیت ß 3 جمله
چون ß حرف پیوند وابسته ساز
زور ß نقش مفعولی
علم کار ß مفعول
مرجع ضمیر آن ß زور داشتن
حذف واژه «زور» به قرینه لفظی
علم کار ß ترکیب اضافی:
آسانی ß متمم
زور، علم و کار ß ساده
قلمرو ادبی:
داری و نداری ß تضاد
پیام:
برتری علم و دانش بر زور و قدرت
دوری از خودبینی